کد مطلب:106621 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت











[صفحه 548]

گفتار آن حضرت (ع) است: در این خطبه حضرت چگونگی حال خود را پس از هجرت پیغمبر اكرم و ملحق شدنش به وی بیان می فرماید: (پس راهی را كه پیامبر رفت می پیمودم، و هر قدم را به یاد او می نهادم تا به سرزمین عرج رسیدم (این سخن در خطبه ی طولانی بوده كه از حضرت نقل شده است)) سید شریف رضی در شرح این سخن می گوید: این جمله: فاطا ذكره، گام بر یاد او، می نهادم، سخنی است كه نهایت زیبایی و اختصار از آن قصد شده است یعنی از هنگامی كه از مكه بیرون آمدم تا به این مكان عرج پیوسته به یاد و در سراغ آن حضرت بودم و خبر از حال وی را دریافت می كردم. حضرت از این عبارت بطور كنایه این معنا را اراده فرموده است. امام (ع) در این فصل ماجرای خود را از آغاز حركت از مكه تا مدینه در موقع هجرت پیامبر اكرم نقل فرموده است كه اكنون به شرح آن می پردازیم: وقتی كه حضرت رسول تصمیم به هجرت گرفت، علی (ع) را از قضیه آگاه كرد و به او دستور داد كه آن شب را در رختخوابش بخوابد تا مشركان كه اراده كرده بودند در آن شب پیامبر را بكشند فریب بخورند و تصور كنند كه آن حضرت به جایی نرفته است و منتظر باشند تا پیامبر از دسترس آنان دور شود و نیز به امیرالمومنین

امر فرمود كه بعد از او در مكه بماند تا امانتهای مردم را به صاحبانش برساند، زیرا مردم كه پیامبر را امین می دانستند بسیاری از امانتهایشان را به وی سپرده بودند. مردم مكه اتفاق كرده بودند كه به هیات اجتماع از قبیله های مختلف بر سر آن حضرت بریزند و، وی را بكشند تا خونش در میان قبایل قریش پایمال شود و فرزندان عبدمناف نتوانند قاتل را به دست آورند كه قصاص كنند. از جمله كسانی كه با این نظر موافق بودند، نضر بن حرث، از بنی عبدالدار، و ابوالبختری پسر هشام، و حكیم بن حزام، و زمعه بن اسود بن عبدالمطلب، كه این سه نفر از قبیله ی بنی اسد بن عبدالعزی بودند و ابوجهل پسر هشام و برادرش حرث و خالد بن ولید بن مغیره كه هر سه از بنی مخزوم بودند، و بنیه و منیه، دو پسر حجاج و عمرو بن عاص كه هر سه از بنی سهم بودند و امیه بن خلف و برادرش ابی از بنی جمح بودند. خبر این اتحاد شوم، شبانه در شهر پخش شد و به گوش عتبه بن ربیعه كه بزرگ بنی عبدشمس بود رسید، به سراغ عده ای از آنها رفت و آنان را از این كار منع كرد و گفت فرزندان عبدمناف هرگز دست از خونخواهی محمد برنخواهند داشت، پس این عمل را انجام ندهید، اما او را به غل و زنجیر آهنین ببندید و در میا

ن خانه ای از خانه های خود زندانیش كنید، منتظر باشید تا مرگش فرا رسد مثل بقیه ساحران و شعراء، پس ابوجهل و یارانش در آن شب از كشتن حضرت منصرف شدند، اما رفتند دور خانه ی وی را در محاصره گرفتند به خیال این كه پیامبر آن جاست پس آدمی را دیدند كه خود را با برد حضرمی پوشانیده است این جا یقین كردند كه خود پیامبر است، اما گاهی تصمیم می گرفتند كه وی را بكشند و گاهی از تصمیم خود منصرف می شدند، چون خداوند خواسته بود كه علی (ع) سالم بماند، بالاخره بعضی به بعضی دیگر گفتند: با سنگ بزنید تا سنگ انداختند، علی (ع) تكانی به خود داد و ناله ی آهسته ای سر داد، ولی خود را به آنها نشان نداد كه او را بشناسند زیرا نمی خواست بفهمند كه پیامبر فرار كرده و زود به دنبالش بروند و آن حضرت را دستگیر كنند، لذا وقتی صدایی شنیدند و خیال كردند رسول خداست تا صبح آنجا را در محاصره قرار دادند، صبحگاهان كه هوا روشن شد وارد خانه شدند، دیدند علی آنجا خوابیده است. امیرالمومنین چند روز پس از آن در مكه ماند، و كارهایی كه پیغمبر به او محول ساخته بود، انجام داد و سپس به طرف مدینه رهسپار شد و چون راه طولانی را با پای پیاده پیموده بود پاهایش متورم شد و موقعی

خدمت پیامبر رسید كه حضرت در قباء فرود آمده و می خواستند به خانه ی كلثوم بن مقدم وارد شوند، علی (ع) در همان حال رسید و با پیامبر به آن منزل داخل شد و بعد با آن حضرت از قبا حركت كردند و به شهر مدینه به خانه ی ابوایوب انصاری وارد شدند. فجعلت اتبع ماخذ رسول الله...، به همان سو، و راهی كه پیامبر رفته بود من هم رفتم تا این كه در محل معروف به عرج به آن حضرت ملحق شدم. فاطا ذكره، فعل گام نهادن استعاره از این معناست كه پیوسته در طول راه، ذهنش متوجه یاد رسول خدا بود و به هر جا گام می نهاد، از هر كس درباره ی او سوال می كرد، وجه مشابهت این دو، آن است كه خبرگیری و یاد او، وسیله و طریق فهم برای رسیدن به شناخت اوست، همچنان كه گام نهادن در راه و طریق محسوس وسیله ی رسیدن به امر مطلوب و محسوس می باشد. بعضی گفته اند منظور امام (ع) از كلمه ی ذكره، آن است كه آنچه پیامبر از وضع راه و امور دیگر كه برای من ذكر كرده بود تماما ذهن من بود. اما معنای اولی زودتر به ذهن می آید. توفیق از خداست.


صفحه 548.